• خانه 
  • موضوعات 
  • آرشیوها 
  • آخرین نظرات 

سپهبد شهیدقاسم سلیمانی

اروندترين روح من اي روح خليجي!

02 بهمن 1398 توسط خط خون

روح خليجي

به نام الله

Gift to the living martyr: Haj Qassem Soleimani

تقديم به شهيد زنده: حاج قاسم سليماني

ای تیر اَمرداد رها از کف آرش

رویین‌تن تنهاشده از نسل سیاوش

Thou delivered from the hand of Arash, O Ammarad bow

O who, strong body of Siavash generation alone now

تا کور شود چشم شغادینۀ تهمت

بر اسب تهمتن بزن و بگذر از آتش

 To be blinded the disgusting eye of slander

Hit your Tahamten horse and let go of the fire

اروندترین روح من ای روح خلیجی

ای گرمی بی‌واهمه ای شرجی سرکش

My Arvand soul, O Spirit of the Bay

Warmth without fearful, O chaotic rebellion way

خورشید در امواج گهر در گهر تو

قرنیست که پنهان شده چون تیر به ترکش

 The sun in the waves of bijou in your bijou

Hidden for centuries like the ready arrow

دست تو در ایثار بسیجیده‌تر از ابر

از چشم تو دریا هیجانی‌ست مشوّش

 Your hand in sacrifice more generous than the cloud

The sea is troubled by the look of your eye side.

اسفند که باشی نفست رمز بهار است

این‌طور گلستان شده آوازۀ آتش

  When you are March, your breath is the secret of spring 

The reputation of the fire has turned into the garden being

رقص تو چنین بر سر آتش شده یک عمر

الگوی گل اندر گل رندان بلاکش

   Your dance has been on fire for a lifetime all

Flower pattern in flower for Suffered intellectual

از چلّۀ جان رستی و سر حدّ بهاری

چون تیر امرداد رها از کف آرش

Got rid of your soul and you’re at the border of spring fresh

Like Ammarad bow delivered from the hand of Arash

شعر از حامد صافی

ترجمه به انگليسي: طوبي

 11 نظر

آخرين نوشته

27 دی 1398 توسط خط خون

دست نوشته

آخرین دست نوشته شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی در فرودگاه سوریه قبل از پرواز :

 «الهی لا تکلنی

خداوندا مرا بپذیر

خداوندا عاشق دیدارتم

همان دیداری که موسی را ناتوان از ایستادن و نفس کشیدن نمود

خداوندا مرا پاکیزه بپذیر

الحمدلله رب العالمین

خداوندا مرا پاکیزه بپذیر»

Last hand written by Martyr General Haj Qassim Suleimani at Syrian airport before flight:

 God! Don’t leave me alone

God! accept me

God! I love to meet you

The same visit that made Moses unable to stand and breathe

May God make me clean

Praise is only for the Lord of the worlds

God! accept me clean

translated by tooba

 نظر دهید »

وداع آخر در بین الطلوعین

25 دی 1398 توسط خط خون
وداع آخر در بین الطلوعین

امروز بین‌الطلوعین، به نیابت از همه شهیدان، وصیت رفیق آسمانی‌ام را جامه عمل پوشاندم و او را در جوار شهید یوسف‌الهی، در منزل ابدی جای دادم.

*بخشی از یادداشت جناب آقای خالقی، بعد از دفن پیکر مطهر سردار شهید قاسم سلیمانی
………………….

پ.ن: استاد محترم جناب آقای محمود خالقی، در حال حاضر مسئولیت حوزه ریاست مرکز مدیریت حوزه‌های علمیه خواهران را به عهده دارند. ایشان از دیرباز جزو دوستان صمیمی سردار شهید قاسم سلیمانی بودند. به گونه‌ای که طبق وصیت شهید سلیمانی، در مراسم دفن، پیکر مطهر سردار سلیمانی را درون قبر قرار می‌دهند.
و همان کسی هستند که در وصیت نامه سردار سلمیانی از ایشان با نام “محمود” و به عنوان کسی که از جای قبر ایشان خبر دارند یاد شده است.

 نظر دهید »

اين قدر بي‌ريا و زلال است...

24 دی 1398 توسط خط خون

بسم رب الشهدا

گپ و گفتی با اهالی روستای سردار دلها

شب پرستاره و سرد روستا با آفتاب کم‌رمق پشتِ ابر به پایان می‌رسد. سه روستا در کنار ‏هم، ساکنانی از طایفه سلیمانی را از ده‌ها سال پیش در خود جای داده است. «قنات ملک ‏امکاناتی از قبیل: گاز، آب، سالن ورزشی، مسجد و هر امکانات دیگری دارد، بقیه هم دارند.» این را جوانی از ‏روستای نصرت‌آباد در چندکیلومتری قنات ملک می‌گوید. «البته از حق نگذریم، هرچه به قنات ملک ‏می‌دهند خیلی سریع به بقیه روستاها می‌رسد. حاج‌حسن خیلی روی این موضوع حساس بود و ‏می‌گفت: اگر امکاناتی هست باید برای همه این روستاها باشد.» حاج‌حسن، پدر قاسم سلیمانی است ‏که پارسال در ٩٥سالگی ساکن دیار باقی شد. روز تشییع و مراسم ترحیم او را همه مردم روستا به ‏خاطر دارند و از خاطره حضور چهره‌های شناخته‌شده سیاسی ایران در قنات ملک می‌گویند. «رضا» اهل روستای نصرت‌آباد ‏می‌گوید: «به روستای ما یک‌سال بعد از قنات ملک آب و گاز دادند، ولی اگر اصرار حاجی نبود ‏شاید هنوز هم آب نداشتیم. حضور حاج‌حسن و همسرش خیلی به این منطقه کمک می‌کرد. ‏می‌توانستند راحت بروند و ساکن تهران شوند، ولی اینجا ماندند و همیشه هم از این مردم احترام و ‏عزت دیدند.» ‏

راز یک قبر در کنار پدر و مادر

وارد‏ قنات ملک که می‌شوی؛ آرامگاه ١٢شهید در حصار دیواری آجری قرار دارد که فامیل ‏تمام آن‌ها سلیمانی است و دهیاری روستا هم نام آن‌ها را بر پیشانی کوچه‌های شیبدار و پر از ‏درخت گردوی قنات ملک گذاشته است. در فاصله بین بخش شهدا و دیگر بخش قبرستان، دو قبر ‏با یک جای خالی است؛ کنار آرامگاه فاطمه و حسن، پدر و مادر حاج‌قاسم. رضا می‌گوید بعضی ‏از مردم روستا معتقدند سلیمانی می‌خواهد کنار پدر و مادرش باشد: «من شنیده‌ام بعضی ‏می‌گویند سردار اینجا را برای خود در نظر گرفته، ولی هیچ‌وقت وصیت‌نامه یا چیز موثقی ندیده‌ایم. ‏مردم می‌گویند شاید درست باشد و شاید هم نه.» صبح دوشنبه است و قبرستان خلوت، اما چند زن ‏و مرد از کنار قبر پدر و مادر سلیمانی برمی‌خیزند و به سمت خودروشان می‌روند. رضا می‌گوید ‏این‌ها را نمی‌شناسد و احتمالا از روستاهای اطراف باشند: «حاجی رابطه‌ای خیلی صمیمی با خانواده ‏شهدا دارد. حتما دیده‌اید که بارها در مراسم خاکسپاری هم‌رزمانش گریه کرده و احساسی شده است. ‏شاید این‌ها از خانواده شهدا باشند که حالا آمده‌اند برای پدر و مادر سردار فاتحه بخوانند.» ‏

کودکی جسور در خانواده‌ای فقیر

در طایفه سلیمانی، حاج‌حسن هیچ‌گاه فرد ثروتمندی نبود، اما دارایی‌اش کفاف زندگی فرزندانش را ‏می‌داد؛ آن‌طور که مردم روستا می‌گویند، زندگی خانواده سلیمانی و پنج فرزندش از راه کشاورزی ‏می‌گذشت. بزرگ‌ترین فرزند این خانواده دختری حدودا ٦٤ ساله است که حالا در روستایی ‏چسبیده به قنات ملک، باغشا، زندگی می‌کند. خانه‌اش تفاوتی با دیگر خانه‌های روستا ندارد. او ‏اگرچه بی‌میل به توضیح درباره فرمانده این‌روزهای شاخه برون‌مرزی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ‏نیست، اما می‌گوید اجازه این کار را ندارد. این موضوع را البته بسیاری از نزدیکان و هم‌رزمان ‏قاسم سلیمانی هم می‌گویند و آن را موضوعی امنیتی می‌دانند.

«حسین» نام مستعار یکی از ‏هم‌رزمان این فرمانده در دوران جنگ هشت‌ساله است که همیشه ساکن روستای قنات ملک بوده است. ‏او نخستین‌بار در دوازده‌سالگی عازم خط مقدم شد و در گردانی با فرماندهی سلیمانی نخستین تجربه ‏حضور در جنگ را پشت سر گذاشت. می‌گوید حاج‌قاسم فرزند وسط حاج‌حسن است و یک خواهر و برادر بزرگ‌تر ‏دارد: «حاجی قبل از انقلاب ساکن کرمان بود. بچه بود که از روستا رفت. کرمان هم ورزش رزمی ‏می‌کرد هم بنایی. کاراته‌کار بود و مربی پرورش اندام. همه می‌دانند که آدم جسور و نترسی بود. ‏برادر کوچک‌ترش هم پیش او بود. حاج‌قاسم و سهراب ‏با دو پسرخاله‌شان در یک اتاق زندگی می‌کردند. حاجی همان موقع هم هوای بقیه را داشت.» رضا ‏همین چند روز پیش سلیمانی را در کرمان و در مراسم ختم مادر همسر این فرمانده دیده است: «اگر ‏اطلاع می‌دادید، می‌شد با سردار هماهنگ کرد، ولی می‌دانم که هیچ علاقه‌ای به این کارها ندارد. ‏خودش این‌قدر بی‌ریا و زلال است که اصلا علاقه‌ای به اینکه اسمش جایی بیاید، ندارد. تا الان دیده‌اید ‏جای غیر ضرور صحبت کند؟»

‏ارزاق فرمانده برای بی‌سرپرستان در عید

آسمان دودل است و ابر زمستانی فضای روستا را پوشانده. عقربه‌های ساعت به ١٠ قبل از ظهر ‏رسیده است، اما هوا همچنان گرگ‌ومیش و کوچه‌های پر از درخت گردوی لخت و بی‌برگ قنات ملک ‏خلوت است. زنی حدودا ٦٠ ساله، ماسک سفیدش را تا زیر چانه پایین می‌برد و با لهجه نزدیک به ‏کرمانی و با صدای بلند به گودال جلوی خانه‌اش اشاره می‌کند. می‌خواهد این ‏کانال پر شود: «پسرم دو روز دیگر برمی‌گردد، ولی اینجا را کنده‌اند و نمی‌شود ماشینش را داخل ‏بیاورد. خدا خیرتان دهد، همین جلوی در را پر کنید. پنج روز پیش آمدند اینجا را کندند و رفتند.» ‏درون کانال نوار پلاستیکی و زردرنگ شرکت گاز خودنمایی می‌کند و پیرزن هم مدام بحث را تغییر ‏می‌دهد.

اسم قاسم سلیمانی را که می‌شنود، انگار گوشش تیز می‌شود: «بله، همیشه اینجا می‌آید. ‏وقتی هم که می‌آید معمولا به همه سر می‌زند یا در همین مسجد سخنرانی می‌کند. خدا پشت و ‏پناهش باشد.» وسط حرف‌هایش به نگرانی اصلی‌اش برمی‌گردد، به اینکه آخر هفته پسر معلمش ‏برمی‌گردد و وقتی ماشینش کنار درِ خانه نباشد، ممکن است آسیب ببیند. این‌ها را می‌گوید و در ‏پاسخ به این پرسش که آیا سلیمانی به شما کمک می‌کند، می‌گوید: «بله، به همه کمک می‌کند. عید برنج، گوشت، قند و از این چیزها می‌آورد و بین همه مردم تقسیم می‌کند. به ما که ‏بی‌سرپرستیم هم یک بن بیشتر می‌دهد. خدا را شکر حاجی ما را تنها نمی‌گذارد. جانش سلامت ‏باشد.» پیرزن قنات ملکی وقتی می‌شنود که باید خود مسئولان شرکت گاز این کانال را پر کنند، کمی ‏لحنش سرد می‌شود: «مگر شما مال اداره گاز نیستید؟ فکر کردم از آنجا آمده‌اید.‌ای کاش ‏حداقل همین جلوی در را درست می‌کردید.» ‏

‏ «یدالله» هم مانند بسیاری از ساکنان قنات ملک، روزهای جنگ در خط مقدم و در کنار فرمانده ‏قاسم بوده است. ظاهرش تصویر درستی از پابه‌سن‌گذاشتن این رزمنده دوران جنگ هشت‌ساله نمی‌دهد، ‏اما واقعیت این است که او آن‌قدر که چهره‌اش نشان می‌دهد، جوان نیست. کاپشنی نظامی پوشیده و ‏کنار درِ ورودی خانه ایستاده است. دورتادور باغی که ساختمان هم در گوشه‌ای از آن جا خوش ‏کرده، دیوار است. درختان خانه‌باغ پدری قاسم سلیمانی هم رخت زمستانی پوشیده‌اند؛ بی‌برگ، ولی ‏ایستاده در مقابل سرمای استخوان‌سوز منطقه کوهستانی قنات ملک. یدالله بعد از مرگ مادرِ سردار در ‏سال ٩٢، همدم حاج‌حسن بوده و حالا یک‌سال است که تنها به امور باغ و خانه می‌رسد. ‏سلیمانی بعد از مرگ پدر و مادرش همچنان به این روستا سر می‌زند و محل سکونتش همین ‏خانه پدری است.

یدالله در تمام این سال‌ها زندگی سردار را از نزدیک دیده و با میهمانان زندگی ‏کرده است، اما برای حرف‌زدن معذوریت دارد: «شما میهمان ما هستید و زحمت کشیده‌اید که این همه ‏راه را آمده‌اید، ولی من اجازه هیچ صحبتی ندارم. به من تأکید شده که با هیچ‌کس هیچ حرفی نزنم.» ‏یدالله کنار در خانه می‌ایستد و انتهای کوچه را نگاه می‌کند. به نظر می‌آید این خانه و باغ، ‏بزرگ‌ترین خانه روستاست، هرچند که تفاوت چندانی هم با بقیه بافت‌های روستا ندارد

سالن ورزشی روستا، هدیه فرمانده به جوانان قنات ملک ‏

«کمال» دانش‌آموزی است ‏که یک‌بار سردار را در همین سالن ورزشی دیده است. او می‌گوید سلیمانی علاقه فراوانی به ‏ورزشکار بار آمدن جوانان هم‌روستایی‌اش دارد: «اینجا معمولا مسابقات برگزار می‌شود، از بقیه ‏روستاها هم می‌آیند، ولی جام رمضان از همه پرشورتر است.» او با لهجه کرمانی و با صدایی آرام و ‏بدون هیچ هیجانی درباره یکی از این مسابقات جام رمضان می‌گوید: «آن سال خود ‏سردار هم در مراسم اهدای جام بود. بچه‌ها عکس‌هایش را هم دارند که بعضی توی اینستاگرام هم ‏منتشر کردند. دو زانو بین بچه‌ها نشسته بود. حاجی چند دقیقه حرف زد و به همه هدیه‌ای ساده داد؛ ‏به تیم قهرمان هم سفر به مشهد.» آن‌طور که کمال می‌گوید، همین سوله و زمین چمن هم از «لطف ‏و برکت سردار» است: «من هیچ‌وقت ندیده‌ام کسی بگوید از سردار پول گرفته است. علاقه‌ای به این ‏کارها ندارد، ولی بعضی موارد برایش مهم است. همین سوله و زمین را از پولی که دیگران در اختیار ‏او قرار می‌دهند که به نیازمندان کمک کند یا کارهای خیر برای روستاها انجام دهد، ساخته است. ‏چون خیّران زیادی به دلیل همین صداقت سردار مبالغی را در اختیار او قرار می‌دهند که به کارهای ‏خیر و نیازمندان اختصاص دهد.» ‏

روایت کدخدایی که خود را «بیتال» فرمانده می‌داند

در گویش لُری به شکسته‌بندهای محلی «بیتال» می‌گویند و «خسرو محمدی» هم که کدخدای ‏قنات ملک و طایفه سلیمانی بوده به بیتال این روستاها هم معروف بوده است. آن‌طور که چندین ‏تحقیق و پژوهش دانشگاهی درباره تاریخچه عشایر سلیمانی نوشته‌اند، این طایفه قبل از مهاجرت به ‏کرمان، در بویراحمد زندگی می‌کردند.

کدخدا خسرو این‌روزها ساکن جیرفت است و تابستان‌ها به ‏روستای نصرت‌آباد برمی‌گردد. او یارِ غار و رفیق گرمابه و گلستان حاج حسن یعنی پدر سردار بود و ‏قاسم را از کودکی می‌شناسد. خسرو آخرین‌بار همین چند هفته پیش به کرمان رفت تا در مراسم ختم ‏مادرزن سردار شرکت کند و به فرزند دوست قدیمی‌اش تسلیت بگوید. محمدی شیفته سردار است و ‏می‌گوید شب و روز برای سلامتی‌اش دعا می‌کند. براساس گفته‌های ساکنان قنات ملک هر وقت ‏سردار به روستا می‌آید یک نفر را با ماشین به نصرت‌آباد می‌فرستد که خسرو را پیش سردار ببرد. ‏کدخدا خسرو درباره این دیدارها و نسبتش با سردار می‌گوید: «حاجی چشمه زلال معرفت و ‏انسانیت است.

هیچ چیز را برای خودش نمی‌خواهد. باید بدن این مرد را ببینید تا بدانید چه زحمتی ‏می‌کشد و خدا چقدر او را دوست دارد. من بیتال این مردمم و هر وقت پیش سردار می‌روم سعی ‏می‌کنم اگر کمردردی، پادردی، چیزی داشته باشد دستی به این دردها بکشم. واقعا فقط خود خدا ‏سردار را برای ما نگه می‌دارد.» خسرو خاطرات زیادی از دوران کودکی تا امروز فرمانده سپاه قدس ‏ایران دارد: «حاجی دست خیر دارد و خیّران زیادی هم از او می‌خواهند که مواردی را به ‏نیازمندان بدهد. هرسال قبل عید ارزاق می‌آید و بین همه روستاهای این منطقه و ‏جنوب کرمان که مردم محتاج‌تری دارد تقسیم می‌شود. ارزاق فقط مختص به قنات ملک نیست و ‏حتی به بقیه شهرستان‌های جنوب کرمان هم فرستاده می‌شود.» او می‌گوید فرزند رفیق قدیمی‌اش ‏هرجا که قدم می‌گذارد منشأ خیر و برکت می‌شود: «قبل از اینکه حاجی وارد سپاه (کرمان) شود، قبل از ٦٧ ‏این منطقه ناامن بود، جنوب کرمان ناامن بود، سیستان و بلوچستان ناامن بود، اما حاجی این مشکلات ‏را با درایت رفع کرد. به هرکسی که توانست تأمین داد؛ یعنی موتور آب به آن‌ها می‌داد و اسلحه‌شان ‏را می‌گرفت و خیلی از آن‌ها الان کار می‌کنند. همین الان چند نفر از اشرار معروف که با تأمین حاجی ‏کشاورز شده‌اند، حالا از کشاورزهای معروف این منطقه‌اند.»

پ ن: این گزارش قبل از شهادت سردار تهيه شده است.

منبع: خبر آنلاین ‏

 

 2 نظر

5 ویژگی شهید کاظمی در بیان سردار حاج قاسم سلیمانی

24 دی 1398 توسط خط خون

بخشی از گفت‌و‌گویی که فصلنامه نگین در سال 1385 و پس از شهادت شهید احمد کاظمی با سردار قاسم سلیمانی درباره ویژگی ها نقش شهید کاظمی در جنگ را انجام داد  را در ادامه می‌خوانید:

«احمد چند مشخصه اصلی داشت که همه اینها را از امام(ره) گرفت و این درست است که همه اینها از مکتب اسلام است, اما امام(ره) به عنوان یک الگوی مجسم بود و ما وقتی در جنگ نگاه می‌کردیم، احمد هم در این چیزهایی که من ذکر می‌کنم از همه ما برجسته‌تر بود.

احمد پنج مشخصه مهم داشت که اینها در دوره جنگ در لشکر نجف دیده می‌شد که ما وقتی به لشکر نجف نگاه می‌کنیم هیچ چیز در ذهن ما غیر از احمد نمی‌آید. شما وقتی مثلاً می‌گویید فلان لشکر، یک عقبه‌ای هم در ذهنتان می‌آید ولی به لشکر نجف که نگاه می‌کنید غیر از احمد هیچ چیز در ذهنتان نمی‌آید. این خیلی هنر بود که یک فرد بیاید از درون یک شهرستان یک لشکر درست کند که آن لشکر با لشکرهایی که عقبه‌های طولانی داشتند با امکانات وسیع خصوصاً در کادر، نه تنها برابری می‌کند بلکه شاه کلید جنگ بشود. اینجا در واقع این را می‌رساند که نقش احمد محوری بوده، لذا همه چیز در او خلاصه شده بود یعنی همه ابتکارات و موضوعات گوناگون، نه اینکه احمد پایش روی شانه دیگری بود و از شانه دیگران داشت حرف آنها را می‌زد و ابتکارات و طرح آنها را می‌گفت، نه، بلکه هر چیز بود از او ‌دمیده می‌شد. البته حسین هم همین بود ولی حالا بحث احمد است.

یکی دیگر از مشخصه‌های بارز احمد, زیرکی بود حالا به معنای درست آن «تدبیر» بود. منتظر نبود که در قرارگاه بگویند خط حد لشکرت  چه می‌شود. همیشه وقتی درباره منطقه عملیاتی بحث می‌شد او به خیلی از زوایای پشت این هم نگاه می‌کرد لذا موافقت‌‌هایش معنا داشت و مخالفت‌هایش هم معنا داشت. دوم اینکه وقتی می‌خواست خط حدی انتخاب بکند مخالفت یا موافقت او در کل عملیات برای نحوه عمل لشکر8 نجف تأثیر داشت. مثلاً شما به همه خط حدهایی که لشکر نجف گرفته نگاه کنید، احمد خط حدی را برایش اصرار می‌کرد که پیروزی و شکستش کمتر به گردن کسی بیفتد.

 

اصلاً اتکا لشکر نجف و احمد در محورهایی که عمل می‌کرد کمتر به جناحین آن بود. همیشه یا انتخابی را انجام می‌داد که این جناح طبیعی باشد یا به نحوی‌ انتخاب می‌کرد که این جناح تأثیر بر کل عملیات بگذارد. مثل والفجر4، در والفجر4 حسین زیر ارتفاع سنگ معدن متوقف شد من بالای سر پنجوین متوقف شدم، حاج همت روی ارتفاع خلوذه متوقف شد، باکری روی ارتفاع کنگرک متوقف شد، او که آمد با عملش، خلوذه و پنجوین و غیره را، همه را بی‌خاصیت کرد و مسلط شد. هدف احمد تصرف ارتفاع لَری بود، عملیات احمد، عملیات سختی بود. در والفجر4 فشار روی احمد از همه ما بیشتر بود چون از دشت شیلر می‌خواست بیاید از میدان مین، جناحش باز بود تا می‌رسد به لَری، قله تک بود اما او انتخاب کرد، نقطه‌ای را که می‌گرفت تمام منطقه را آزاد می‌کرد و این را عمل کرد.

یکی دیگر از خصوصیات احمد استفاده از فرصت در بعد تاکتیکی و در بعد استراتژی بود. در بعد تاکتیکی وقتی که به دشمن می‌زد متوقف نمی‌شد تا نقطه‌ای که باید نتیجه می‌گرفت. همه عملیات‌هایش را نگاه کنید همین را می‌بینید مگر جایی بالاجبار متوقف شده، هر جا راه باز بوده فشار آورده تا نقطه‌ای که نقطه اتکاء عمل بوده برسد. تمام عملیات‌هایش همین است. شما سراغ ندارید که مثلاً زیر ارتفاعات لَری متوقف بشود، مرحله دوم برود وسطش، یکسره رفته دور زده و لَری را گرفته و کار را در یک مرحله تمام کرده است. یعنی ما کمتر عملیاتی داریم که احمد مرحله‌ای رفته باشد به جز عملیات‌های بزرگ که احمد آن مرحله‌ای را که برایش پیش‌بینی شده بود با یک حرکت گرفته است، تمام عملیات‌ها بدین گونه بود.

احمد وقتی آمد در نیروی زمینی به وقت خودش شلاق می‌زد. من همیشه می‌گفتم احمد تو چقدر کار می‌کنی؟ وقتی نیروی هوایی بود شما مقطع عمر احمد را در نیرو هوایی جمع بزنید، نمی‌خواهم خدای نکرده دیگران را تضعیف کنم، ولی تمام دوره‌های دیگر منهای دوره آقای قالیباف را جمع بزنید می‌بینید یک جهش داده است. در نیروی زمینی در همان مقطع، می‌دوید مثل کسی که فرصت ندارد و باید آن را به یک نقطه برساند و نتیجه استراتژیک بگیرد.

احمد در این موارد واقعاًَ منحصر به فرد بود. این نکته را هم بگویم که احمد فرصت‌ها را محدود می‌دانست از نظر زمانی، چه در تاکتیک و چه در استراتژی، همیشه محدود‌ می‌دانست، مثل کسی که وقت ندارد، این‌طوری به موضوع نگاه می‌کرد.

خصوصیت بعدی احمد شجاعت و جسارت او بود که هر چند در جنگ عمومیت داشت لکن احمد در حد اعلای آن قرار داشت. اما بعد از جنگ دو تا مشخصهِ احمد  که به نظر من اینها خیلی از مشخصه‌های معنوی احمد را رشد دادند، یکی ادب احمد بودو دیگری راز نگهداری او بود. من خیلی کم در جمع‌ها می‌دیدم که کسی چنین خصلت‌هایی داشته باشد. برای فرمانده نظامی چنین خصلتی سخت است و اینکه می‌گویم احمد خلاصه‌ای از امام بود واقعاً این طوری بود. فرماندهان ما در جنگ به ویژه آنها که شهید شدند، نفوذشان خیلی زیاد بود، درجه هم نداشتند، هیچ‌کس هم نیامد بگوید که من از احمد کاظمی یا از فلانی حمایت می‌کنم. شما نگاه بکنید اگر حسین خرازی پیراهنش روی شلوار بود، 99 درصد از لشکر امام حسین پیراهنشان روی شلوارشان بود. تن صدای حسین، ذکر حسین، راه رفتن حسین را تقلید می‌کردند، احمد هم همین‌طور. از اینها تقلید می‌کردند، واقعاً الگو و نمونه بودند و تأثیر زیادی بر دیگران داشتند.

 

ادب احمد فوق‌العاده بود و این ادب احمد به نظر من شاه‌کلید همه چیز بود و به خیلی چیزها رشد داد. نمونه‌ای از تواضع احمد این بود که در مراسم‌های مختلف مثلاً در هفته جنگ که فرماندهان را دعوت می‌کنند یا یک روز ستاد کل دعوت می‌کند به جلسه‌ای، ترتیب چیدن صندلی‌ها به نسبت درجه و رتبه و جایگاه است و هر کس جای مشخصی دارد. یکی از علت‌هایی که من امنتناع داشتم از شرکت در مراسم‌ها به خاطر اخلاق و برخورد متواضعانه احمد بود، یک معرکه‌ای داشتیم در جایگاه، احمد همه را به هم می‌ریخت و جابه‌جا می‌کرد تا خودش آخر بایستد، امکان نداشت که این جوری نباشد.

یک روز به آقا رحیم گفتم که شما فکر می‌کنید که ما به احمد خط می‌‌دهیم! احمد را ما نمی‌شناسیم؟ احمدی که در جنگ وقتی تصمیم می‌گرفت که بگوید نه، همه می‌گفتند حریف احمد نمی‌شویم آن وقت این ادب احمد است؛ مسافرت می‌خواستیم برویم اگر سه تا ماشین بودیم، اینقدر می‌ایستاد تا ماشین‌ها جلو بروند و او آخرین ماشین باشد. حتی در تردد، ادب او فوق‌العاده بود، شما بگردید در بین دوستان احمد، کسی را پیدا نمی‌کنید که احمد بدگویی او را بگوید و غیبت کسی را بکند.

اگر مخالفت داشت کوتاه یک چیزی می‌گفت و زیاد به این موضوع نمی‌پرداخت. همه را بر خودش ترجیح می‌داد. البته ممکن است کسی احمد کاظمی را در جنگ دیده باشد و از نزدیک با او آشنا نباشد و بگوید احمد یک آدم لجبازی است، اما او این‌جوری نبود و این قضاوت صحیحی نیست. و اما درباره راز نگهداری احمد چند نفر ما می‌دانیم که در لشکر نجف که بنیانگذارش احمد کاظمی بود آمدند سخنرانی کردند، گفتند احمد کاظمی این است، احمد کاظمی آن است، چند نفرمان اینها را  می‌دانیم ، چند نفرمان می‌‌دانیم احمد به خاطر دفاع از ولایت همه سرمایه‌هایش را، دچار مشکل کرد. چند نفرمان این را می‌دانیم؟ چند جا این را گفت؟ و خیلی اتفاق‌های دیگر.

 

 ‌ما تا این روزی که احمد شهید شد، نمی‌دانستیم که احمد اینقدر مجروح شده، والله یک بار احمد نگفت که ترکش به سرم خورده، به صورتم خورده، یک بار نیامد بگوید که مجروح شدم. من که نزدیک‌ترین فرد به احمد بودم، نمی‌دانستم احمد اینقدر زخمی شده، هیچ وقت نگفت، خدا شاهد است که هیچ وقت بر زبان جاری نکرد. احمد خیلی خصلت‌ها داشت، همیشه از بریدگی از دنیا می‌گفت واقعاً انسان عجیبی بود یعنی هر چه آدم از او فاصله می‌گیرد، احساس می‌کند که احمد یک قله‌ای بود، واقعاً یک قله‌ای بود، متفاوت بود، خیلی فضیلت داشت، برای همین می‌گویم احمد واقعاً خلاصه‌ای از شخصیت امام خمینی(ره) بود در ابعاد مختلفی.

فکر می‌کنید ما هر 200 سال یک کسی مثل احمد را می‌توانیم داشته باشیم؟ امکان ندارد که شما فکر کنید دانشگاه‌های ما، دانشکده‌های ما بتوانند چنین افرادی را تحویل جامعه بدهند، نه! احمد عصاره یک شخص بود و آن شخص هم هر چند قرن یک بار می‌آید، او آمد و یک چنین دستاوردی داشت، تمام شد و رفت.»

 

 2 نظر
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • ...
  • 5
  • ...
  • 6
  • 7
  • 8
  • ...
  • 9
  • ...
  • 10
  • 11

سپهبد شهیدقاسم سلیمانی

خط خـون نـقطه ی پـایـان سلیمانـی نـیستــ بـهراسیـد که ایـن اولِ بـسم اللّه استــ… Bloodline is not Soleimani's end point Fear that this is the first Bismillah

جستجو

موضوعات

  • همه
  • اخبار
  • خاطرات
  • زندگی نامه
  • سخنرانی ها
  • شعر و دلنوشته
  • فیلم و کلیپ
  • گالری تصاویر

کاربران آنلاین

  • زفاک
  • طیبه