• خانه 
  • موضوعات 
  • آرشیوها 
  • آخرین نظرات 

سپهبد شهیدقاسم سلیمانی

آخرين راي

02 اسفند 1398 توسط خط خون

 

آخرين راي

تصویری از آخرین رای سردار شهید سلیمانی در انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۶ در کنار جانباز مدافع حرم

 نظر دهید »

از حرف رهبر شوكه شدم!

21 بهمن 1398 توسط خط خون

سردار و رهبر

سردار شهید سلیمانی:

? از حرف رهبری شوکه شدم!

 

?️روایت شنیده نشده از سردار شهید سلیمانی:

 

?ما یکی از اشرار بزرگ سیستان و بلوچستان را که سالها به دنبال او بودیم و هم در مساله قاچاق مواد مخدر خیلی فعالیت می‌کرد و هم تعداد زیادی از بچه های ما را شهید کرده بود با روش های پیچیده اطلاعاتی برای مذاکره دعوت کردیم به منطقه خاصی و پس از ورود به آنجا او را دستگیر کردیم و به زندان انداختیم. خیلی خوشحال بودیم.

 

?در جلسه ای که خدمت رهبر انقلاب رسیده بودیم من این مساله را مطرح و شرح ماوقع را به ایشان گفتم و منتظر عکس العمل مثبت و خوشحالی ایشان بودم.

 

?آقا بلافاصله فرمودند: همین الان زنگ بزن آزادش کنند. بدون چون و چرا زنگ زدم، اما بلافاصله با تعجب زیاد پرسیدم آقا چرا؟ اصلا متوجه نمی شوم چرا باید این کار را می‌کردم؟ چرا دستور دادید آزادش کنیم؟رهبری گفتند: مگرنمیگویی دعوتش کردیم؟ بعد از این جمله خشکم زد. البته ایشان فرمودند: حتما دستگیرش کنید. ماهم در یک عملیات سخت دیگر دستگیرش کردیم. مرام شیعه این است که کسی را که دعوت می‌کنی و مهمان توست حتی اگر قاتل پدرت باشد، حق نداری آزار بدهی.

 نظر دهید »

4 نصيحت از سردار شهيد سليماني

17 بهمن 1398 توسط خط خون

نصيحت حاج قاسم

دست نوشته‌اي كمتر ديده شده از سردار شهيد حاج قاسم سليماني به يكي از دوستانش

 4 نظر

آخرين نوشته

27 دی 1398 توسط خط خون

دست نوشته

آخرین دست نوشته شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی در فرودگاه سوریه قبل از پرواز :

 «الهی لا تکلنی

خداوندا مرا بپذیر

خداوندا عاشق دیدارتم

همان دیداری که موسی را ناتوان از ایستادن و نفس کشیدن نمود

خداوندا مرا پاکیزه بپذیر

الحمدلله رب العالمین

خداوندا مرا پاکیزه بپذیر»

Last hand written by Martyr General Haj Qassim Suleimani at Syrian airport before flight:

 God! Don’t leave me alone

God! accept me

God! I love to meet you

The same visit that made Moses unable to stand and breathe

May God make me clean

Praise is only for the Lord of the worlds

God! accept me clean

translated by tooba

 نظر دهید »

اين قدر بي‌ريا و زلال است...

24 دی 1398 توسط خط خون

بسم رب الشهدا

گپ و گفتی با اهالی روستای سردار دلها

شب پرستاره و سرد روستا با آفتاب کم‌رمق پشتِ ابر به پایان می‌رسد. سه روستا در کنار ‏هم، ساکنانی از طایفه سلیمانی را از ده‌ها سال پیش در خود جای داده است. «قنات ملک ‏امکاناتی از قبیل: گاز، آب، سالن ورزشی، مسجد و هر امکانات دیگری دارد، بقیه هم دارند.» این را جوانی از ‏روستای نصرت‌آباد در چندکیلومتری قنات ملک می‌گوید. «البته از حق نگذریم، هرچه به قنات ملک ‏می‌دهند خیلی سریع به بقیه روستاها می‌رسد. حاج‌حسن خیلی روی این موضوع حساس بود و ‏می‌گفت: اگر امکاناتی هست باید برای همه این روستاها باشد.» حاج‌حسن، پدر قاسم سلیمانی است ‏که پارسال در ٩٥سالگی ساکن دیار باقی شد. روز تشییع و مراسم ترحیم او را همه مردم روستا به ‏خاطر دارند و از خاطره حضور چهره‌های شناخته‌شده سیاسی ایران در قنات ملک می‌گویند. «رضا» اهل روستای نصرت‌آباد ‏می‌گوید: «به روستای ما یک‌سال بعد از قنات ملک آب و گاز دادند، ولی اگر اصرار حاجی نبود ‏شاید هنوز هم آب نداشتیم. حضور حاج‌حسن و همسرش خیلی به این منطقه کمک می‌کرد. ‏می‌توانستند راحت بروند و ساکن تهران شوند، ولی اینجا ماندند و همیشه هم از این مردم احترام و ‏عزت دیدند.» ‏

راز یک قبر در کنار پدر و مادر

وارد‏ قنات ملک که می‌شوی؛ آرامگاه ١٢شهید در حصار دیواری آجری قرار دارد که فامیل ‏تمام آن‌ها سلیمانی است و دهیاری روستا هم نام آن‌ها را بر پیشانی کوچه‌های شیبدار و پر از ‏درخت گردوی قنات ملک گذاشته است. در فاصله بین بخش شهدا و دیگر بخش قبرستان، دو قبر ‏با یک جای خالی است؛ کنار آرامگاه فاطمه و حسن، پدر و مادر حاج‌قاسم. رضا می‌گوید بعضی ‏از مردم روستا معتقدند سلیمانی می‌خواهد کنار پدر و مادرش باشد: «من شنیده‌ام بعضی ‏می‌گویند سردار اینجا را برای خود در نظر گرفته، ولی هیچ‌وقت وصیت‌نامه یا چیز موثقی ندیده‌ایم. ‏مردم می‌گویند شاید درست باشد و شاید هم نه.» صبح دوشنبه است و قبرستان خلوت، اما چند زن ‏و مرد از کنار قبر پدر و مادر سلیمانی برمی‌خیزند و به سمت خودروشان می‌روند. رضا می‌گوید ‏این‌ها را نمی‌شناسد و احتمالا از روستاهای اطراف باشند: «حاجی رابطه‌ای خیلی صمیمی با خانواده ‏شهدا دارد. حتما دیده‌اید که بارها در مراسم خاکسپاری هم‌رزمانش گریه کرده و احساسی شده است. ‏شاید این‌ها از خانواده شهدا باشند که حالا آمده‌اند برای پدر و مادر سردار فاتحه بخوانند.» ‏

کودکی جسور در خانواده‌ای فقیر

در طایفه سلیمانی، حاج‌حسن هیچ‌گاه فرد ثروتمندی نبود، اما دارایی‌اش کفاف زندگی فرزندانش را ‏می‌داد؛ آن‌طور که مردم روستا می‌گویند، زندگی خانواده سلیمانی و پنج فرزندش از راه کشاورزی ‏می‌گذشت. بزرگ‌ترین فرزند این خانواده دختری حدودا ٦٤ ساله است که حالا در روستایی ‏چسبیده به قنات ملک، باغشا، زندگی می‌کند. خانه‌اش تفاوتی با دیگر خانه‌های روستا ندارد. او ‏اگرچه بی‌میل به توضیح درباره فرمانده این‌روزهای شاخه برون‌مرزی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ‏نیست، اما می‌گوید اجازه این کار را ندارد. این موضوع را البته بسیاری از نزدیکان و هم‌رزمان ‏قاسم سلیمانی هم می‌گویند و آن را موضوعی امنیتی می‌دانند.

«حسین» نام مستعار یکی از ‏هم‌رزمان این فرمانده در دوران جنگ هشت‌ساله است که همیشه ساکن روستای قنات ملک بوده است. ‏او نخستین‌بار در دوازده‌سالگی عازم خط مقدم شد و در گردانی با فرماندهی سلیمانی نخستین تجربه ‏حضور در جنگ را پشت سر گذاشت. می‌گوید حاج‌قاسم فرزند وسط حاج‌حسن است و یک خواهر و برادر بزرگ‌تر ‏دارد: «حاجی قبل از انقلاب ساکن کرمان بود. بچه بود که از روستا رفت. کرمان هم ورزش رزمی ‏می‌کرد هم بنایی. کاراته‌کار بود و مربی پرورش اندام. همه می‌دانند که آدم جسور و نترسی بود. ‏برادر کوچک‌ترش هم پیش او بود. حاج‌قاسم و سهراب ‏با دو پسرخاله‌شان در یک اتاق زندگی می‌کردند. حاجی همان موقع هم هوای بقیه را داشت.» رضا ‏همین چند روز پیش سلیمانی را در کرمان و در مراسم ختم مادر همسر این فرمانده دیده است: «اگر ‏اطلاع می‌دادید، می‌شد با سردار هماهنگ کرد، ولی می‌دانم که هیچ علاقه‌ای به این کارها ندارد. ‏خودش این‌قدر بی‌ریا و زلال است که اصلا علاقه‌ای به اینکه اسمش جایی بیاید، ندارد. تا الان دیده‌اید ‏جای غیر ضرور صحبت کند؟»

‏ارزاق فرمانده برای بی‌سرپرستان در عید

آسمان دودل است و ابر زمستانی فضای روستا را پوشانده. عقربه‌های ساعت به ١٠ قبل از ظهر ‏رسیده است، اما هوا همچنان گرگ‌ومیش و کوچه‌های پر از درخت گردوی لخت و بی‌برگ قنات ملک ‏خلوت است. زنی حدودا ٦٠ ساله، ماسک سفیدش را تا زیر چانه پایین می‌برد و با لهجه نزدیک به ‏کرمانی و با صدای بلند به گودال جلوی خانه‌اش اشاره می‌کند. می‌خواهد این ‏کانال پر شود: «پسرم دو روز دیگر برمی‌گردد، ولی اینجا را کنده‌اند و نمی‌شود ماشینش را داخل ‏بیاورد. خدا خیرتان دهد، همین جلوی در را پر کنید. پنج روز پیش آمدند اینجا را کندند و رفتند.» ‏درون کانال نوار پلاستیکی و زردرنگ شرکت گاز خودنمایی می‌کند و پیرزن هم مدام بحث را تغییر ‏می‌دهد.

اسم قاسم سلیمانی را که می‌شنود، انگار گوشش تیز می‌شود: «بله، همیشه اینجا می‌آید. ‏وقتی هم که می‌آید معمولا به همه سر می‌زند یا در همین مسجد سخنرانی می‌کند. خدا پشت و ‏پناهش باشد.» وسط حرف‌هایش به نگرانی اصلی‌اش برمی‌گردد، به اینکه آخر هفته پسر معلمش ‏برمی‌گردد و وقتی ماشینش کنار درِ خانه نباشد، ممکن است آسیب ببیند. این‌ها را می‌گوید و در ‏پاسخ به این پرسش که آیا سلیمانی به شما کمک می‌کند، می‌گوید: «بله، به همه کمک می‌کند. عید برنج، گوشت، قند و از این چیزها می‌آورد و بین همه مردم تقسیم می‌کند. به ما که ‏بی‌سرپرستیم هم یک بن بیشتر می‌دهد. خدا را شکر حاجی ما را تنها نمی‌گذارد. جانش سلامت ‏باشد.» پیرزن قنات ملکی وقتی می‌شنود که باید خود مسئولان شرکت گاز این کانال را پر کنند، کمی ‏لحنش سرد می‌شود: «مگر شما مال اداره گاز نیستید؟ فکر کردم از آنجا آمده‌اید.‌ای کاش ‏حداقل همین جلوی در را درست می‌کردید.» ‏

‏ «یدالله» هم مانند بسیاری از ساکنان قنات ملک، روزهای جنگ در خط مقدم و در کنار فرمانده ‏قاسم بوده است. ظاهرش تصویر درستی از پابه‌سن‌گذاشتن این رزمنده دوران جنگ هشت‌ساله نمی‌دهد، ‏اما واقعیت این است که او آن‌قدر که چهره‌اش نشان می‌دهد، جوان نیست. کاپشنی نظامی پوشیده و ‏کنار درِ ورودی خانه ایستاده است. دورتادور باغی که ساختمان هم در گوشه‌ای از آن جا خوش ‏کرده، دیوار است. درختان خانه‌باغ پدری قاسم سلیمانی هم رخت زمستانی پوشیده‌اند؛ بی‌برگ، ولی ‏ایستاده در مقابل سرمای استخوان‌سوز منطقه کوهستانی قنات ملک. یدالله بعد از مرگ مادرِ سردار در ‏سال ٩٢، همدم حاج‌حسن بوده و حالا یک‌سال است که تنها به امور باغ و خانه می‌رسد. ‏سلیمانی بعد از مرگ پدر و مادرش همچنان به این روستا سر می‌زند و محل سکونتش همین ‏خانه پدری است.

یدالله در تمام این سال‌ها زندگی سردار را از نزدیک دیده و با میهمانان زندگی ‏کرده است، اما برای حرف‌زدن معذوریت دارد: «شما میهمان ما هستید و زحمت کشیده‌اید که این همه ‏راه را آمده‌اید، ولی من اجازه هیچ صحبتی ندارم. به من تأکید شده که با هیچ‌کس هیچ حرفی نزنم.» ‏یدالله کنار در خانه می‌ایستد و انتهای کوچه را نگاه می‌کند. به نظر می‌آید این خانه و باغ، ‏بزرگ‌ترین خانه روستاست، هرچند که تفاوت چندانی هم با بقیه بافت‌های روستا ندارد

سالن ورزشی روستا، هدیه فرمانده به جوانان قنات ملک ‏

«کمال» دانش‌آموزی است ‏که یک‌بار سردار را در همین سالن ورزشی دیده است. او می‌گوید سلیمانی علاقه فراوانی به ‏ورزشکار بار آمدن جوانان هم‌روستایی‌اش دارد: «اینجا معمولا مسابقات برگزار می‌شود، از بقیه ‏روستاها هم می‌آیند، ولی جام رمضان از همه پرشورتر است.» او با لهجه کرمانی و با صدایی آرام و ‏بدون هیچ هیجانی درباره یکی از این مسابقات جام رمضان می‌گوید: «آن سال خود ‏سردار هم در مراسم اهدای جام بود. بچه‌ها عکس‌هایش را هم دارند که بعضی توی اینستاگرام هم ‏منتشر کردند. دو زانو بین بچه‌ها نشسته بود. حاجی چند دقیقه حرف زد و به همه هدیه‌ای ساده داد؛ ‏به تیم قهرمان هم سفر به مشهد.» آن‌طور که کمال می‌گوید، همین سوله و زمین چمن هم از «لطف ‏و برکت سردار» است: «من هیچ‌وقت ندیده‌ام کسی بگوید از سردار پول گرفته است. علاقه‌ای به این ‏کارها ندارد، ولی بعضی موارد برایش مهم است. همین سوله و زمین را از پولی که دیگران در اختیار ‏او قرار می‌دهند که به نیازمندان کمک کند یا کارهای خیر برای روستاها انجام دهد، ساخته است. ‏چون خیّران زیادی به دلیل همین صداقت سردار مبالغی را در اختیار او قرار می‌دهند که به کارهای ‏خیر و نیازمندان اختصاص دهد.» ‏

روایت کدخدایی که خود را «بیتال» فرمانده می‌داند

در گویش لُری به شکسته‌بندهای محلی «بیتال» می‌گویند و «خسرو محمدی» هم که کدخدای ‏قنات ملک و طایفه سلیمانی بوده به بیتال این روستاها هم معروف بوده است. آن‌طور که چندین ‏تحقیق و پژوهش دانشگاهی درباره تاریخچه عشایر سلیمانی نوشته‌اند، این طایفه قبل از مهاجرت به ‏کرمان، در بویراحمد زندگی می‌کردند.

کدخدا خسرو این‌روزها ساکن جیرفت است و تابستان‌ها به ‏روستای نصرت‌آباد برمی‌گردد. او یارِ غار و رفیق گرمابه و گلستان حاج حسن یعنی پدر سردار بود و ‏قاسم را از کودکی می‌شناسد. خسرو آخرین‌بار همین چند هفته پیش به کرمان رفت تا در مراسم ختم ‏مادرزن سردار شرکت کند و به فرزند دوست قدیمی‌اش تسلیت بگوید. محمدی شیفته سردار است و ‏می‌گوید شب و روز برای سلامتی‌اش دعا می‌کند. براساس گفته‌های ساکنان قنات ملک هر وقت ‏سردار به روستا می‌آید یک نفر را با ماشین به نصرت‌آباد می‌فرستد که خسرو را پیش سردار ببرد. ‏کدخدا خسرو درباره این دیدارها و نسبتش با سردار می‌گوید: «حاجی چشمه زلال معرفت و ‏انسانیت است.

هیچ چیز را برای خودش نمی‌خواهد. باید بدن این مرد را ببینید تا بدانید چه زحمتی ‏می‌کشد و خدا چقدر او را دوست دارد. من بیتال این مردمم و هر وقت پیش سردار می‌روم سعی ‏می‌کنم اگر کمردردی، پادردی، چیزی داشته باشد دستی به این دردها بکشم. واقعا فقط خود خدا ‏سردار را برای ما نگه می‌دارد.» خسرو خاطرات زیادی از دوران کودکی تا امروز فرمانده سپاه قدس ‏ایران دارد: «حاجی دست خیر دارد و خیّران زیادی هم از او می‌خواهند که مواردی را به ‏نیازمندان بدهد. هرسال قبل عید ارزاق می‌آید و بین همه روستاهای این منطقه و ‏جنوب کرمان که مردم محتاج‌تری دارد تقسیم می‌شود. ارزاق فقط مختص به قنات ملک نیست و ‏حتی به بقیه شهرستان‌های جنوب کرمان هم فرستاده می‌شود.» او می‌گوید فرزند رفیق قدیمی‌اش ‏هرجا که قدم می‌گذارد منشأ خیر و برکت می‌شود: «قبل از اینکه حاجی وارد سپاه (کرمان) شود، قبل از ٦٧ ‏این منطقه ناامن بود، جنوب کرمان ناامن بود، سیستان و بلوچستان ناامن بود، اما حاجی این مشکلات ‏را با درایت رفع کرد. به هرکسی که توانست تأمین داد؛ یعنی موتور آب به آن‌ها می‌داد و اسلحه‌شان ‏را می‌گرفت و خیلی از آن‌ها الان کار می‌کنند. همین الان چند نفر از اشرار معروف که با تأمین حاجی ‏کشاورز شده‌اند، حالا از کشاورزهای معروف این منطقه‌اند.»

پ ن: این گزارش قبل از شهادت سردار تهيه شده است.

منبع: خبر آنلاین ‏

 

 2 نظر
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4

سپهبد شهیدقاسم سلیمانی

خط خـون نـقطه ی پـایـان سلیمانـی نـیستــ بـهراسیـد که ایـن اولِ بـسم اللّه استــ… Bloodline is not Soleimani's end point Fear that this is the first Bismillah

جستجو

موضوعات

  • همه
  • اخبار
  • خاطرات
  • زندگی نامه
  • سخنرانی ها
  • شعر و دلنوشته
  • فیلم و کلیپ
  • گالری تصاویر

کاربران آنلاین

  • ترنم گل
  • نورفشان