• خانه 
  • موضوعات 
  • آرشیوها 
  • آخرین نظرات 

سپهبد شهیدقاسم سلیمانی

ویدیو/ گریه و بی تابی حاج قاسم سلیمانی در فراق شهید احمد کاظمی

24 دی 1398 توسط خط خون


دانلود

با احمد خیلی رفیق بودیم. هرچند من نمی دانم احمد بیشتر من را دوست داشت یا من بیشتر او را دوست داشتم. همیشه در ذهنم این بود که ای کاش می شد من یک طوری به احمد ثابت کنم که چقدر دوستش دارم. فکر می کردم بهترین چیزی که می تواند این را ثابت کند، این باشد که مثلاً من یک کلیه بدهم به احمد. وقتی احمد در جمع ما بود، تداعی همه زندگی مان را می کرد؛ هر چیزی که در زندگی به آن خوش بودیم. چهره باکری را در احمد می دیدیم، خرازی را در احمد می دیدیم. زین الدین را در احمد می دیدیم.

شاید نوشتن از شما قواره کلام و دهان ما نباشد سردار! آنقدر که کلمات هم دست و دلشان می لرزد وقتی قرار باشد حق ذوالفقار ایران را ادا کنند. حالا شهدا صف کشان به استقبالت آمده اند و حتما حاج «احمد کاظمی»؛ یادگار همه دلبستگی هایت سرصف استقبال ایستاده. حاج احمد صدایت را شنید. آرزویت بعد از 14 سال برآورده شد سردار! امروز در خاک آرام می گیری! می گویند خاک سرد است، اما راستش دروغ می گویند. سردی هیچ خاکی التیام داغ دل این جماعت نیست. در این ساعت های پر التهاب به خاک سپردنت شاید با خواندن این دل نوشته از شما آرام شویم.

سردار شهید حاج قاسم سلیمانی: «من باورم این بود که وقتی خبر شهادت حاج احمد گفته می شود، حداقل تیتر همه روزنامه های ما این جمله باشد که: «فاتح خرمشهر شهید شد.» همان طوری که بزرگی از ما در ادبیات، در هنر، در هر چیزی از بین می رود یا فوت می کند، ما بلافاصله برای او تیتری داریم. مثلاً پدر علم ریاضی ایران از دنیا رفت. فکر می کنم حقی که احمد به گردن ملت ایران دارد، با حقی که دیگر اندیشمندانی که مورد تجلیل هستند و به حق هم مورد تجلیل بودند، کمتر نباشد و شاید در ابعادی بیشتر باشد.

خب، ما با احمد خیلی رفیق بودیم. هرچند من نمی دانم احمد بیشتر من را دوست داشت یا من بیشتر او را دوست داشتم. همیشه در ذهنم این بود که ای کاش می شد من یک طوری به احمد ثابت کنم که چقدر دوستش دارم. فکر می کردم بهترین چیزی که می تواند این را ثابت کند، این باشد که مثلاً من یک کلیه بدهم به احمد.

وقتی احمد در جمع ما بود، تداعی همه زندگی مان را می کرد؛ هر چیزی که در زندگی به آن خوش بودیم. چهره باکری را در احمد می دیدیم، خرازی را در احمد می دیدیم. زین الدین را در احمد می دیدیم. همت را در احمد می دیدیم. خیلی از شهدا را ما در احمد خلاصه می دیدیم. شما وقتی یک کسی یادگار همه یادگاری هایت است، یادگار همه دلبستگی هایت است، یادگار همه بهترین دوران عمرت است، این را از دست می دهی، این یک از دست دادن معمولی نیست. احمد با رفتن خودش، همه ما را آتش زد. خب. مدت ها از زمان جنگ گذشته بود، دلخوشی مان به هم بود، نه این که پشتوانه خاصی برای همدیگر باشیم، قوت قلب معنوی برای هم بودیم. در بیان کردن موضوعات، نصیحت کردن هم و سطوح مختلف دیگری با هم رودربایستی نداشتیم. من همیشه به احمد می گفتم: «الهی دردت بخوره توی سرم». اصطلاح من بود نسبت به احمد، می گفتم: «دورت بگردم» آن چه که مکنونات قلبی ام است، از خدا می خواهم، خدا هر چه سریع تر مرا به او ملحق بکند و خودم را مستحق این عنایت خدا می دانم و به او اگر بنویسم، این را خواهم نوشت: «مرا ببر. ما را تنها نگذار.» این را خواهم گفت.

خدا رحمت کند، شهیدی داشتیم همیشه ورد زبانش این بود: «یاران همه رفتند افسوس که جا مانده منم/ حسرتا این گل خارا همه جا رانده منم/ پیر ره آمد و طریق رفتن آموخت/ آن که نارفته و جامانده منم» فکر می کنم مصداق این شعر، من هستم. باور کنید به احمد حسودی ام می شود. دلم می خواهد همه عمرم را بدهم، فقط یک بار دیگر صدای احمد را بشنوم. وقتی که جنگ تمام شد تا روزی که شهید شد، هیچ روزی، هیچ لحظه ای، هیچ ساعتی نبود که ما با هم باشیم و او با حسرت پشت دستش نزند و نگوید ما ضرر کردیم و شهدا برد کردند. نه تنها برای شهید شدن آن قدر بی تاب بود که از زنده ماندن خودش ناراحت بود و ضمن این که آرزویش شهادت بود، یک آرزوی دیگرش زودتر رفتن بود.»

 2 نظر

اگر دنبال شهادت هستید!

24 دی 1398 توسط خط خون

اگر دنبال شهادت هستید

سردار سلیمانی به آروزی دیرینه خود یعنی شهادت رسید. او بارها پس از شهادت همرزمانش این آرزو را بیان کرده بود.  از جمله مهمترین این اظهارات پس از شهادت سردار کاظمی بود. ، ۱۴ سال از عروج آسمانی و ملکوتی سردار سرلشکر پاسدار حاج احمد کاظمی سردار عاشورایی جنگ تحمیلی که در روز ۱۹ دی ۱۳۸۴ به شهادت رسید می‌گذرد؛ شهید احمد کاظمی که در روز عرفه ۱۳۸۴ به شهادت رسید، بسیار مورد توجه و علاقه سردار سلیمانی بود. سخنان بسیاری از سردار شهید حاج قاسم سلیمانی درباره همرزمش موجود است.

یکی از این سخنان این است که  شهید کاظمی به شهید قاسم سلیمانی یادآور شده بود: «اگر ما آرزومنده الحاق و اتصال به دوستان شهیدمان هستیم، ما دنبال شهادت هستیم ما باید مصداق آن تعبیر شهید بزرگ شهید احمد کاظمی باشیم که فرمود کاری کنید وقتی کسی می‌آید پیش شما و شما را ملاقات می‌کند و می‌رود احساس کند که یک شهید را ملاقات کرده است. کاری کنید که در تصورش این ایجاد شود که وقتی همت بود چه خصوصیاتی داشت؛ بیشتر این خصوصیات را درون شما می‌دید.»

 نظر دهید »

چه سازم به خاری که در دل نشیند؟

24 دی 1398 توسط خط خون

به پا گر خَلَد خاری آسان برآید- چه سازم به خاری که در دل نشیند!

از لحظه‌ای که خبر فاجعه ترور سردار قاسم سلیمانی را شنیدم، مفهوم این عبارات بالا ذهنم را رها نمی‌کند:

چه سازم به خاری که در دل نشیند؟

و ازخود می پرسم آیا این است سرنوشت همه فرزندان شایسته این آب و خاک، با هر اندیشه و هرگرایشی؟ انهدام؟

باری… ایران بار دیگر یکی از فرزندان شایسته خود را با دریغ تمام، از دست داد. شخصیتی که سدٌی سترگ در برابر خون آشامان داعش برآورد و مرزهای کشور ما را از نکبت حضور آنان ایمن داشت. من نیز در اندوه عمیق ازدست دادن آن انسانی که شخصاً دورادور دوست می داشتمش، سوگوارم.

محمود دولت آبادی

 نظر دهید »

حاج قاسم! تو فرمانده قلب ملتی بودی!

24 دی 1398 توسط خط خون

نویسنده کتاب‌های «نورالدین پسر ایران» و «لشکر خوبان» در یادداشتی درباره شهید سپهبد قاسم سلیمانی نوشت: حاج قاسم! تو فرمانده قلب ملتی بودی! ما بیش از دیدن هر وزیر و وکیل و رئیسی از دیدن تو خوشحال می‌شدیم. مخصوصاً وقتی با آن لبخند و تواضع و صلابت به رهبر عزیزمان عرض ادب می‌کردی.

متن یادداشت  معصومه سپهری را می‌توانید در ادامه بخوانید:

اولین خبر را دوستی از آن سوی دنیا گذاشت: متأسفم که روزتان با خبر شهادت شروع می‌شود! او در امریکاست. و قلبش اینجا بود… اما مگر می‌تواند ابعاد حس امروز ما ایرانی‌ها را بفهمد!؟ مگر می‌شود میان هیاهوی کریسمس صدای گریستن ملتی را بر قهرمانی بزرگ شنید؟ متأسفم برای کسانی که امروز میان ما نبودند و حس مشترک و بی‌نظیر ما را نیافتند.

حاج قاسم سلیمانی عزیز… امروز مثل عاشورا از صبح فقط گریسته‌ام! هی گریسته‌ام… گاهی که دیدم حال همسر جانبازم بدتر از من است، آرامَش کرده‌ام…آخر مرد مؤمن! این دی ماه چه دارد که دل شما مردهای جبهه به آن گره خورده… دی ماه؛ سالگرد کربلای ۴ و کربلای ۵، سالگرد شهادت یار عزیزت حاج احمد کاظمی.

اصلاً راستش این گریه از این رو سرخوشم کرده که خود شما اهل گریه بودید! ما ایرانی‌ها که خیلی گریه‌ات را دیده بودیم، البته همه‌شان هم در فراق شهدا… شهدای دفاع هشت ساله … شهید حاج احمد کاظمی که بر سر تابوتش ناباورانه می‌نالیدی: احمد! یعنی دیگر صداتو نخواهیم شنید؟

اصلاً خودت یادمان دادی ساده باشیم و از گریستن برای شهدا شرممان نیاید. تو خیلی چیزها را ساده یادمان دادی حاج قاسم! شاید تو ساده‌ترین مرد بزرگی بودی که همه فکر می‌کردیم چقدر با او نزدیکیم.

حاج قاسم! تو فرمانده قلب ملتی بودی! ما بیش از دیدن هر وزیر و وکیل و رئیسی از دیدن تو خوشحال می‌شدیم. مخصوصاً وقتی با آن لبخند و تواضع و صلابت به رهبر عزیزمان عرض ادب می‌کردی.

ممنون که اینقدر بزرگ بودی که دلمان به شما قرص بود، با شما بود که از داعش نترسیدیم! از فدا شدن حججی‌ها بالیدیم چون تو وعده انتقام دادی… درود بر تو ای سردار صادق ما …

ممنون که این قدر خوب و محبوب زیستی که به ما هم جرأت می‌دهی بخواهیم مثل تو باشیم.

ای سرباز پیر ولایت! ای که لبخندت جان ما را می‌سوزاند، درود بر تو که حتی خبر شهادت تو، اشک و امید و آرمان ما ایرانی‌ها را به هم نزدیک کرد. ما منتظر انتقام سخت هستیم از دشمن. ما اجازه نمی‌دهیم صدای تو برایمان غریبه شود!

ای کرمانیِ غیور و صبور و ای رزمنده همیشه درخط، مأموریت شما با شهادت به سر رسید اما ما آماده فرمانیم… به ما کمک برسان.

عشق به شهید نقطه مشترک قلوب آزادگان است. عشق به شهید، روح را بارور می‌کند. شجاعت و مقاومت را در تن‌های سست و اراده‌های متزلزل منتشر می‌کند. شهید حاج قاسم سلیمانی، خاطره همه شهیدان انقلاب اسلامی را برای ما تازه کرد. داغشان را نیز …

آه

ای برادران به خون غلطیده‌ام

ای دلاوران راه شرافت وطن!

چقدر جایتان بر زمین خالی‌ است…

این حرارت و سوز دل در قلوب ما هرگز سرد نخواهد شد؛ مگر با انتقام سخت به اذن رهبرمان.

 نظر دهید »

دعوت نظافتچی بیمارستان برای ثبت عکس یادگاری

20 دی 1398 توسط خط خون
دعوت نظافتچی بیمارستان برای ثبت عکس یادگاری

«دو سال قبل سردار سلیمانی صاحب نوه های دوقلو شدند. نوزادان در بیمارستانی که من یکی از پزشکان اطفالش بودم، زودتر از موعد به دنیا آمدند. نارس بودند و وزن بسیار کمی داشتند. باید مدتی بستری می شدند. این افتخار نصیب من شد که پزشک نوزادان شوم.ا
ین چند روز کافی بود برای گذراندن یک ترم فشرده اخلاق در کلاس درس سردار حاج قاسم سلیمانی.
راستش تا آن زمان فقط از رشادت سردار و دلاوری های او در جنگ با داعش شنیده بودم، نامش برایم تداعی کننده حس خوب امنیت بود اما دومین چهره نظامی ایران با انسان دوستی و معرفت و تواضعش چهره ای ماندگار را در ذهن من و پرستاران بیمارستان تصویر کرد؛ نمادی از یک انسان واقعی.»

خاطرات دکتر«محمد ترکمن» از سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی شنیدنی است.

انتظار چند ساعته برای بستری

«غم سردار، سخت، تلخ و فراموش نشدنی است و همه ایران عزادار است اما همه عزاداری، گریه و شیون نیست. باید زوایای پنهان و فصل های ورق نخورده زندگی بزرگانی چون ایشان را ورق بزنیم.»

دکتر ترکمن با این جملات برگ هایی از فصل تواضع زندگی سردار را مرور می کند:
«نوه های حاج قاسم سلیمانی به دلیل شرایط خاص باید مدت کوتاهی در بخش ایزوله بیمارستان بستری می شدند اما اتاق ایزوله خالی نداشتیم. با مادر یکی از نوزادانی که شرایط فرزندش بحرانی نبود، صحبت کردم و گفتم تا سه ساعت دیگر یکی از اتاق ها خالی می شود. با صدای آرام گفتم نوه های سردار سلیمانی در بیمارستان ما هستند و اتاق ایزوله خالی برای بستری کردنشان نداریم، وضعیت فرزند شما هم که رو به بهبود است. اگر موافق باشید بچه ها را در این اتاق ایزوله بستری کنیم. مادر کودک تا اسم سردار سلیمانی را شنید از جا پرید و گفت چرا که نه!‌ سراسیمه خودش را به راهروی اصلی بیمارستان رساند که سردار را ببیند و در حال حرکت گفت:
عمری که حاج قاسم سلیمانی وقف آرامش و امنیت ما کرده با چی جبران می شود. این کمترین و بی مقدار ترین کار است.»

اتاق را خالی کردیم و به سردار گفتم همین حالا نوزادان را بستری می کنیم. ایشان تا ماجرا را شنید گفت:
دست نگه دارید. چرا این کار را کردید؟ یک نوزاد بیمار را از اتاق ایزوله بیرون آوردید تا نوه های من را بستری کنید؟ هیچ تفاوتی بین بچه های من و دیگران نیست. لطفا آن نوزاد را به اتاق ایزوله برگردانید. ما هم صبر می کنیم تا اتاق خالی شود، مثل بقیه بیماران!

گفتم: سردار! مادرآن بچه تا شنید می خواهیم نوه های شما را بستری کنند، خودش اصرار به خالی کردن اتاق ایزوله داشت. اما ایشان گفتند نه آقای دکتر! کاری که گفتم را انجام دهید. بچه را به اتاق برگردانید.

کاری که سردار گفت را انجام دادم. خانواده دومین فرد نظامی کشور سه ساعت در بیمارستان مثل بقیه مردم منتظر ماندند تا اتاق ایزوله خالی شود و این درس بزرگی بود برای من.

البته تماشای این حجم از تواضع و فروتنی به ماجرای بستری ختم نشد. در این چند روزی که نوه های تازه به دنیا آمده سردار در بیمارستان بودند، کلاس درس مرام و معرفت حاج قاسم سلیمانی برقرار بود؛ برای همه ما از پرستاران و پزشکان گرفته تا بهیاران و کمک بهیاران. از لطف خدا ایشان در این چند روز تهران بودند و به بیمارستان رفت و آمد داشتند.»

دعوت نظافتچی بیمارستان برای ثبت عکس یادگاری

دیدار با سردار قاسم سلیمانی که مردم، تنها با شنیدن نامش احساس امنیت می کردند، برای پرسنل بیمارستان اتفاقی غیر منتظره بود. دکتر ترکمن خاطرات آن روزها را مرور می کند:
«روز دوم، سردار برای ملاقات فرزندشان و دیدن دوقلوها به بیمارستان آمدند. نمی دانم مقدمات امنیتی برای حضور ایشان در مکان های عمومی را چطور فراهم می کردند، هر چه که بود سردار ساده و بی تکلف از همان جلوی در بخش وارد شدند. پرستارها خوشحال بودند از دیدن سردار ولی روی اینکه جلو بروند را نداشتند. اما سلام و احوالپرسی ساده و صیمی حاج قاسم یخ پرستاران را آب کرد و در چشم بر هم زدنی همه پرستاران بخش دور ایشان حلقه زدند. قرار شد عکس یادگاری بگیریم. دقت نظر سردار برای من خیلی جالب بود. همه پرستاران بخش اطراف ایشان جمع شدند و آماده برای گرفتن عکس، هنوز عکس یادگاری ثبت نشده بود که سردار به انتهای سالن اشاره کردند. یکی از نیروهای خدماتی در حال تِی کشیدن سالن بود، سردار ایشان را صدا کردند و گفتند شما هم درعکس یادگاری ما باشید.»

سردار خانواده دوست

«از یک طرف دوست داشتم حال نوزادان تازه به دنیا آمده هر چه زودتر خوب شود و از آن طرف، این دو بچه شده بودند نقطه وصل من به سردار؛ و چه مصاحبت شیرینی!»

خاطره آخرین دیدار دکتر ترکمن با سردار شنیدنیست؛ «حال بچه ها خوب شد و از بیمارستان مرخص شدند اما من توفیق پیدا کردم که یک بار دیگر در مطب، پذیرای سردار باشم. خانواده دوستی حاج قاسم برای من خیلی جالب بود. با مشغله فراوانی که داشتند و مسئولیت های مهم و سنگینشان، برای اطمینان از سلامت نوه ها چند بار به بیمارستان آمدند و وقتی هم که بچه ها از بیمارستان مرخص شدند، همراه دوقلوها به مطب آمدند.
آن روز مطب خیلی شلوغ بود، شلوغ تر از همیشه. بعد از ورود سردار به مطب، منشی من را خبردار کرد و از اتاق بیرون آمدم. سلام و احوالپرسی و راهنمایی شان کردم به داخل اتاق؛ ایشان یکی از نوه ها را درآغوش گرفته بودند و بفرمای من را قبول نکردند و گفتند: به خانم منشی سپردم اسم ما را در نوبت ویزیت بگذارد. منتظر می مانیم تا نوبتمان بشود. من شرمنده شدم و حرفی برای گفتن باقی نماند. سردار مثل بقیه بیماران در مطب نشستند تا نوبتشان شود. دوقلوها را ویزیت کردم و لحظه آخر اجازه خواستم عکس یادگاری با ایشان داشته باشم.

روزی من از آخرین دیدار سردار سلیمانی یک انگشتر بود. هدیه ای که ایشان به من دادند و گفتند آقای دکتر شغل مقدسی دارید. انگار به زبانم قفلی زده بودند و نمی دانستم باید چه بگویم. از همان رو انگشتر را دستم کردم و عهد بستم دین این انگشتر را به صاحبش تا آخر عمر ادا کنم.»

 2 نظر
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • ...
  • 10
  • 11

سپهبد شهیدقاسم سلیمانی

خط خـون نـقطه ی پـایـان سلیمانـی نـیستــ بـهراسیـد که ایـن اولِ بـسم اللّه استــ… Bloodline is not Soleimani's end point Fear that this is the first Bismillah

جستجو

موضوعات

  • همه
  • اخبار
  • خاطرات
  • زندگی نامه
  • سخنرانی ها
  • شعر و دلنوشته
  • فیلم و کلیپ
  • گالری تصاویر

کاربران آنلاین

  • طیبه